یادداشت شخصی-نقشت را بشناس، کارت را انجام بده

فرض کنید یک قسمت از کف خیابان خراب شده باشد. خودروها در چاله‌ چوله‌های کف خیابان می‌افتند و به مشکل می‌خورند و اگر بخواهند این چاله‌‌ها را دور بزنند، ترافیک، بی‌نظمی یا حتی تصادف‌های زنجیره‌ای پدید می‌آید. ممکن است یک عابر پیاده شب هنگام بخواهد از خیابان گذر کند و بی‌توجه به این چاله‌ها تندتند قدم بردارد و ناگهان … ممکن است آبی که هنگام بارندگی در آن چاله‌ها جمع می‌شود، وقت عبور خودروها به عابران بپاشد و برایشان مشکل‌ساز شود. ممکن است یک مادر که با کالسکه‌ی فرزندش از خیابان گذر می‌کند، وسط ازدحام خیابان، در این چاله بیفتد و یک وقف تعادل کالسکه به هم بخورد و … .
هزار تا اتفاق می‌تواند بیفتد و هزینه‌های سرسام‌آوری در پی داشته باشد؛ از تعمیر خودرو و وسایل نقلیه‌ی دیگر گرفته تا حتی هزینه‌ی درمان افراد. گاهی حتی مشکلی که ایجاد شده، جبران نمی‌شود. حالا چرا اینها را گفتم؟ برای اینکه هر کاری در این دنیا هزینه‌بردار است؛ اما صرفه با چیست؟
اینکه هزینه‌ای بکنند و چاله‌ی کف خیابان را پر کنند. جلوی خیلی از هزینه‌ها و تبعات منفی بعدی را خواهد گرفت، اما اگر مدیری سرکار باشد که بگوید بی‌خیال، یا بگوید حالا بودجه را خرج طرح‌های مهم‌تری باید بکنیم و آن چاله‌ها مهم نیستند، چه می‌شود؟ هزینه‌ها دائم اضافه می‌شود. ممکن است به چشمِ کسی نیاید، اما هزینه‌های همان چاله‌ی ساده‌ی کف خیابان، اگر در ماه و در سال جمع‌ شود، هزینه‌ی سرسام‌آوری می‌شود که با یک دهم آن می‌توانستند کف خیابان را آسفالت و تعمیر کنند و جلوی اتفاقات بعدی را بگیرند. مدیری که سرکار آمده، باید به تمام این جوانب توجه کند و هزینه‌ی تعمیر آسفالت را به جان بخرد تا مشکلات بعدی به بار نیاید.
این نگاه را تعمیم بدهید به کل یک شهر، یک کشور یا حتی یک خانواده‌ی کوچک. چقدر هزینه‌های ساده هست که انسان می‌تواند بکند، اما جلوی هزینه‌های هنگفت بعدی را بگیرد؛ از بخش سلامت گرفته تا تربیت فرزند، اشتغال، شهرسازی، صنعت و… .
شاید قبض گازی که برایمان می‌آید، مبلغش ناچیز باشد و بگوییم فعلاً بی‌خیال. اما وقتی روی هم جمع شد و اخطار قطع گاز آمد، مجبوریم مبلغ هنگفتی بپردازیم تا مبادا دچار مشکل شویم. هر چه می‌کشیم، از آن کلمه‌ی «بی‌خیال!» است؛ از اینکه فکر می‌کنیم لازم نیست. اما لازم است؛ از اینکه احساس می‌کنیم به تمام جوانب قضیه اشراف داریم، اما نداریم. ما خیلی خودمان را دست بالا گرفته‌ایم، در حالی که این طورها هم نیست.
حرف من این است که گاهی ساده‌ترین اولویت‌ها در کشور ما نادیده گرفته می‌شوند. اما هزینه‌های زیادی برای اولویت‌های دهم و بیستم انجام می‌دهیم و فکر می‌کنیم کار بزرگ، یعنی آن!
در باب تربیت فرزند هم قضیه به همین سادگی است؛ مثلاً هزینه‌های هنگفتی بابت کلاس زبان فرزندمان می‌دهیم. اما یادمان می‌رود که این بچه ابتدا به گفتگو، آرامش و فضای کودکانه برای بازی نیاز دارد. او را به کلاس‌های مختلف می‌فرستیم و یادمان می‌رود که این بچه هنوز در اصول اعتقاد به نفس، دوست‌یابی یا خودباوری مشکل دارد. برایش اسباب‌بازی‌ها گران قیمت می‌خریم و یادمان می‌رود که یک تکه گِل رُس برای پرورش خلاقیت او به مراتب کاراتر از آن اسباب‌بازی پر زرق و برق است.
اگر هر یک از ما در مسئولیتی که بر عهده‌مان است، بتوانیم اولویت‌ها را با آگاهی و روشن‌بینی بشناسیم، می‌توانیم ادعا کنیم کار را به پیش برده و موفق عمل کرده‌ایم؛ در غیر این صورت، هزینه‌های گزافی با کمترین سود و بدون حاصلِ چشمگیری به بار آورده‌ایم.
مراقبت از لحظه‌ها برای ما ارزشمند است. به قول قدیمی‌ها، کار امروز را نباید به فردا انداخت. امروز باید اولویت‌های امروز را انجام داد و برای فرداهای نیامده هم برنامه‌ریزی کرد. هر کس در هر نقشی که هست… .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته های مشابه