مهر پدر

دختر علامه نقل مي کند:پدرم به فرزندانم علاقه وافري داشتند، مخصوصاً نسبت به پسر بزرگم (حسن) عطوفت خاصي داشت و او را عصاي دست من مي دانست.

وقتي که بعد از شهادت او به تهران آمدند، نمي دانستم چگونه با ايشان برخورد کنم که ناراحت نشوند، و اتفاقاً، ايشان هم اين فکر را در مورد من داشتند، وقتي وارد شدند، پرسيدند:« نجمه، من چه بگويم به تو؟ »گفتم: هيچي، شکر خدا! گفتند:« احسنت! »نه ايشان به روي خود آوردند و نه من، ايشان افزودند:« شکر خدا، که خداوند اگر بچه اي به تو داده، خوبش را داده است. »ولي در مجموع، شهادت حسن روي پدرم تأثير گذاشت، مي گفتند:« وقتي يادم مي آيد که حسن مي آمد و از من سوال مي کرد، حالم دگرگون مي شود. »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته های مشابه