ماجرای خواندنی یک پینه دوز

شرح ماجرای خواندنی یک پینه دوز که امام زمان (عج) به سراغ او می‌رفت توسط مرحوم آیت الله آقا مجتبی تهران

در زمان کودکی من، مرحوم والد ما با یکی از اولیاء خاصّ خدا ارتباط داشت. تشرّف آن ولیّ خدا به حضور امام زمان«صلوات الله علیه»، قابل انکار نبود. ایشان یک مغازة پـینه‏ دوزی هم در بازار داشت. حتّی ایشان می‏‌گفت: گاهی آقا شب‏های جمعه یک‏ دفعه می‏ آیند، می‏‌فرمایند: بیا برویم کربلا زیارتی کنیم و برگردیم. با آقا می‏‌روم کربلا و بر می‏‌گردم. این‏ها خواب و قصّه و داستان نیست.

 

مرحوم والد ما می‏‌گفت: آقا تشریف می‏‌آورند پیش ایشان، نه این، خدمت آقا برود. پدرم گفت که از او پرسیدم: فلانی! گفت: بله! گفتم: چه شده است که ایشان تشریف می‏‌آورند آنجا پیش تو؟! گفت: اتّفاقاً خودم همین سؤال را از آقا پرسیدم که چطور شده که شما می‏‌آیید اینجا پیش من احوالم را می‏‌گیرید؟ ایشان به من فرمودند: برای خاطر اینکه در تو هیچ هوای نفس نیست. وقتی از حبّ به دنیا تخلیه شدی، ولی الله اعظم دستت را می‌گیرند..

 

مگر کسی که حبّ دنیا، چه مالش و چه جاهش پیکره‌اش را گرفته باشد، می‌تواند خدمت امام زمان«صلوات الله علیه»، برسد تا حضرت ایصال به مطلوب بفرمایند؟!…

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته های مشابه