گوشه ای از زیبایی های شهید دکتر مجید بقایی
شهید دکتر «مجید بقایی» فرمانده قرارگاه کربلا؛ یکی از شهدای نامدار اما گمنام سالهای حماسه و مقاومت است در این بخش چند تا از خاطرات شهید را مرور می کنیم و زندگی نامه شهید هم در بخش آخر درج شده است
شستن ظرفها
تقریباً یک ماه از مسئولیت فرماندهی مجید در سپاه شوش میگذشت. براساس برنامههای برادرانه و صمیمانه ای که از سوی او پی ریزی شده بود، نوبت ظرف شستن فرا رسیده بود. با تواضع و اشتیاقی مثال زدنی به این کار مشغول بود.
روزی فرمانده تیپ۲ لشکر ۲۱ حمزه به سپاه آمد و گفت: «من با فرمانده سپاه شوش کار دارم. »
گفتم: «بفرمایید! اگر امری باشد در خدمتیم. »
گفت: «نه من با خودش کار دارم. »
گفتم: «خُب بفرمایید تا ایشان بیایند. »
گفت: «کجاست؟ »
گفتم: «در حیاط نشسته و مشغول شستن ظرف هاست. »
گفت: «فرمانده سپاه شوش همین شخصی است که ظرفها را گفتم: «بله! آخه امروز نوبت اوست. »
رفتم و به آقا مجید گفتم: « یکی از فرماندهان ارتش آمده و با شما کار دارد. »
گفت: «باشد؛ کار ظرفها الان تمام میشود و میآیم. » احمد خنیفر
____________________
مرد جنگ
روزی آقا مجید با پدرش درباره چگونگی شرکتش در جنگ و نیز وضعیت درسش گفت و گو میکرد.
گفت: پدر! شما میخواهید که من درس پزشکی بخوانم و در آینده به پست و مقام و… برسم؟ اما من اهل اینها نیستم.
پدرش گفت: نه! من چنین منظوری ندارم
مجید سخنش را ادامه داد و گفت: پدر! بگذارید راحت تان کنم! من تا جنگ هست، اهل جبهه و جنگم.
مادر شهید
_________________
اعزام نیرو
برای رفتن به مرخصی به همراه آقا مجید از قرارگاه کربلا به سمت بهبهان در حرکت بودیم. آن روزها) زمستان۱۳۶۱ (مجید، فرمانده قوای یکم کربلا را به عهده داشت. نرسیده به پل نادری اهواز، بسیجیها را دیدیم که عازم جبهههای نبرد بودند. شهید بقایی با دیدن آن صحنه، اشک از دیدگانش جاری شد و با احساس خاصی که تا آن وقت ندیده بودم، گفت: «آقا جعفر! تو را به خدا اینها به جبهه بروند و من به خانه برگردم؟… برگرد! برویم منطقه»
جعفر رنجبر
__________________
نگهبان
بارها دیدم که نیمههای شب بیدار میشد و به نگهبان سپاه یا تدارکات میگفت: « برو بخواب و استراحت کن! »
نگهبان از شدت شرم نمی پذیرفت که چنین شخصیتی، با آن مسئولیت مهم به کار نگهبانی بپردازد. شاید هم این طور گمان میکرده که چون فرمانده است، پای امتحان در میان بوده و وی میخواهد آنان را فریب داده و بیازماید!
اما او آن قدر اصرار میکرد تا اسلحه را تحویلش میداد و میرفت و آقا مجید هم ساده و بی آلایش به جای آنان انجام وظیفه میکرد تا نوبت نگهبان بعدی فرا برسد.
احمد خنیفر
__________________
دارایی مجید
شب مبعث حضرت رسول اکرم (ص) بود و در منزل خاله اش مراسم جشن و سرور برپا بود. آقا مجید تازه از جبهه آمده بود. لباسی را برایش تهیه
کرده بودم. آن را پوشید و با اشتیاق رهسپار آن جا شد تا از فیض آن مراسم محروم نماند. وسط برنامه آمد و گفت: «مادر! خاله جان، میگویند عیدی میخواهیم. »
گفت: «خب، به آنان عیدی بده! پول که داری. » گفت: «فقط ۵۰۰ تومان دارم؛ ۲۰۰ تومانش را) به هر کدام ۵۰ تومان (عیدی میدهم و ۳۰۰ تومان بقیه هم برای خودم. »
این در شرایطی بود که عده ای تصور میکردند بقایی ماهیانه ۶۰ هزار تومان حقوق دریافت میکند. حال آن که هیچ حقوقی از سپاه نمی گرفت.
چند هفته بعد که کوچ سرخش فرا رسید و با بال شهادت از دنیا پرید، همراه با پیکر پاکش، ساک وسایلش را هم آوردند. هنگامی که آن را باز کردند، دارایی او همان ۳۰۰ تومان بود و بس.
مادر شهید
_____________________
سکوت
مجید تا مدتها به ما نمی گفت که دانشجوی رشته پزشکی بود. مسئولیتش در سپاه و جبهه چیست؟
حتی نمی دانستیم که او به جبهه میرود. هر وقت از او میپرسیدیم که چه کاره است؟ با خنده پاسخ میداد: «در اهواز میگردیم! » با این که چند
بار مجروح شد، اما چیزی از خود بروز نمی داد و پس از مداوا با حالت عادی به خانه برمی گشت. حمید بقایی (برادر شهید)
_________________
زندگی نامه
مجید بقایی فرمانده قرارگاه یکم کربلا (سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) در بهمن ماه سال ۱۳۳۷ ه. ش در خانواده ای معتقد و مذهبی در شهر«بهبهان» چشم به جهان گشود.
از همان ابتدا با رفتار متینش در خانواده و علاقه اش به مسائل مذهبی و رعایت آنها در سنین ۱۰-۱۲ سالگی، رشد فکری و فرهنگی او مشخص گردید. از تکبیر گفتن در مسجد محل آغاز کرد و تا آخر عمر از مسیر اسلام و پیروی از روحانیت متعهد خارج نشد. هوش سرشار و استعداد بالای وی باعث شد تا تحصیلات کلاس پنجم و ششم (نظام قدیم) را در عرض یک سال در یکی از مدارس«بهبهان» بگذارند و سپس رشته ریاضی را برای ادامه تحصیل در دبیرستان انتخاب کند.
پس از سپری کردن تحصیلات دبیرستان و گذراندن کنکور، در رشته مهندسی شیمی دانشگاه«اهواز» پذیرفته شد، اما این رشته نظرش را تامین نکرد. به همین دلیل سال آخر دبیرستان را مجدد طی کرد و دیپلم رشته طبیعی را اخذ نمود و این بار پس از شرکت درکنکور، در رشته فیزیوتراپی
دانشگاه اهواز قبول شد.
در سال ۱۳۵۴، فعالیتهای او در دانشگاه شکل گرفت و تماس هایش تشکیلاتی شد. در سالهای ۵۵ و ۵۶ که مبارزات ملت مسلمان به اوج خود نزدیک تظاهرات علیه رژیم بود.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی در دادگاه انقلاب اهواز مشغول به کار شد.
کار نظامی او پس از انقلاب هم ادامه داشت. فعالیتش را در این زمینه با حضور در کمیته و شهربانی آغاز کرد و اقدامات همه جانبه ای را در جهت به دام انداختن سرسپردگان رژیم پهلوی که در آن زمان متواری بودند، انجام داد. در خرداد سال ۱۳۵۸ به عضویت جهاد سازندگی بهبهان درآمد و مدتی در آنجا مشغول فعالیت بود. پیش از آغاز جنگ تحمیلی به توصیه سردار محسن رضایی (فرمانده سابق سپاه) به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و در واحد روابط عمومی (تبلیغات– انتشارات) سپاه «امیدیه» به فعالیت مشغول شد. ماههای اول جنگ بود که ایشان از طرف فرماندهی کل سپاه به عنوان نماینده آن نهاد در اتاق جنگ معرفی گردید و سپس به فرماندهی سپاه شوش منصوب شد.
از آن پس به دلیل روح بلند و اشتیاق فراوانش برای درگیر شدن مستقیم با دشمن و لیاقت و شایستگیهایی که در زمان فرماندهی سپاه شوش از خود نشان داده بود، به عنوان فرمانده قرارگاه لشکر فجر برگزیده شد.
بعد از عملیات محرم بود و پس از آن که شهید باقری جانشین فرماندهی نیروی زمینی سپاه گردید، مسئولیت قرارگاه یکم کربلا را به عهده گرفت.
همزمان با عملیات رمضان و محرم، به عنوان فرماندهی قوای یکم کربلا برگزیده شد که در همین مسئولیت بود که وضوی خون گرفت و نماز عشق را اقامه نمود. صبحگاه روز ۹/۱۱/۱۳۶۱ با تنی چند از فرماندهان از جمله سردار شهید حسن باقری جهت بازدید از منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی و برای بررسی بهتر و شناسایی کامل تر آن جا، راهی منطقه فکه شد، که با شلیک گلوله توپ توسط بعثیان کافر و بداندیش و اصابت به سنگر آن خدامردان، به خاک و خون کشیده شدند.. به این ترتیب سرداران پرتوان و پرشور اسلام دکتر مجید بقایی و حسن باقری به همراه برادران جنگاوری چون رضوانی، مؤمنیان و قلاوند در فضایی پر ازمعنویت پرواز و با عطر دل انگیز وصال بال گشودند.
وصیت نامه شهید دکتر مجید باقری
بسم الله الرحمـن الرحيـم
وصيتنامه شهيد مجيد بقایی
سلام و درود و دعا بر امام و امت امامی كه ما بايد با تلاش و جهاد و ايثار و شهادتمان رهبری و امامت جهانیشان را عينيت بخشيم و جهان انقلابی و اسلامی بسازيم. انقلاب خونين مان سنگر كفر جهان را عقب نشانده و اين بار با رحمت خدائي ‹‹جنگ›› مقدمهای شده برای تشكيل اتحاد جماهير اسلامی ‹‹انشاء الله›› و بدانيد كه اين وضع، ايثار میخواهد و خون كه پيامدش نصر الهی است كه پيروزی اسلام در اثر رنج و سعی و كوشش زجر و ناراحتی و خون دادن است .
بله ما میجنگيم و تن به هيچگونه سازش نمیدهيم و با شعار هميشگیمان يا فتح يا شهادت میجنگيم و بر سياست ‹‹نه شرقی و نه غربی›› سرسختانه پامیفشاريم چون معتقد به خدائيم.
برادران و خواهران هيچگونه اندوه حزنی به دل راه ندهيد چون ميدان آزمايش است و زمان امتحان و شما برتريد، اگر مؤمن باشيد و از رهبر عصاره مكتب بياموزيم كه چون كوه استوار در مقابل دشمن و چون كاه در مقابل خدا و من هم در مقابل مصائب بايد همچون كوه باشيم.
خدايا معبودم ای آنكه همه چيزم از توست. ای آن كه در كاغذ نمیگنجی و نه با قلم وصف میشوی آنچنان تار و پودم آغشته به گناه است كه فعلاً يارای صحبت ندارم و هر وقت میخواهم زبان گشايم شرمندهام .
با اين وضع، رحمی بر من كن. مرا ببخش، میدانم كه بخشندهای و مهربان، بارها فكر كردهام با خود و نهايت به اين نتيجه رسيدهام كه فقط در لباس شهيد و با محتواي شهيد میتوانم در دادگاهت حضور يابم بجز اين هرگز، كه شرمندهام و رسوا.
خدايا! شاكر از اينكه تا اين حد هدايتم كردي . خدايا اگر قدمي در راهت برداشتم از من بپذير . معبودم مي دانم كه چيستي ولي در دل خانواده مان صبري وافر بگذار كه مي دانم بدون اين مسئله تحمل چنين مسئله اي را ندارم .
خدايا! ملتسمانه مي گويم و بارها گفته ام كه جگر گوشه امت؛ امام عزيز خميني كبير را تا ظهور حضرت مهدي ( عج ) براي امت نگهدار . «آمين»
خدايا! بار پروردگارا! آن كساني كه حافظ انقلابند حفظ و دشمنان انقلاب را نابود بگردان . « آمين »
خدايا بخوبي مي دانم و برايم ملموس است كه بهترين ها را بسويت مي كشي و حجابشان را مي دري و من اين را در خود نمي بينم ولي شايد دگرگوني در درونم چنين فيضي را نصيبم كرد .
خدايا! ديگر دعايم سلامتي مجروحين و صبر به معلولين مي باشد .
و اما خانواده عزيز و پدر و مادرخوبم كه خيلي عذابتان دادم و هميشه به شما مي گفتم براي اسلام مي خواهم خدمت كنم و شما بنا به علائق مي گفتيد بالاخره از دست ما مي روي و اينكار را نكن و هميشه به شما مي گفتم و آخرين بار هم مي گويم كه من و ما و شما و همه از كس ديگريم و هر وقت امانت را بخواهند پس مي گيرد و كسي را دخل و تصرفي در آن نيست.
به هر جهت نمیدانم، مي پذيرد يا نه، ولي انشاءالله مي پذيرد و حتماً مرا مي بخشيد و بر زبان آوريد كه تو را بخشيدم .
خدا به شما صبري دهد و صبور باشيد كه درجه امر انسان صبور صابر بسيار بالاست. مادر، اگر صبر كردی فاطمه زهرا (س) به تو مرحبا میگويد و ملائک تو را دلداری میدهند.«انشاء الله»
و اما برادرم حميد! در همين راه كه هستی به جمهوری اسلامی خدمت و پايههاي جمهوري را محكم بگردان كه خدا ياري و هدایت ميكند و اصلاً به اين دنيای پست و بیارزش دل مبند كه فقط اسباب آزمايش است و امتحان.
و برادر و خواهرم! شما هم قدر جمهوری اسلامی را بدانيد كه نعمت بزرگی است و كوچكترين كفران نعمت محاكمه دارد و هميشه بفكر اسلام باشيد .
«انشاء الله» و همگي شما مرا ببخشيد و التماس دعا دارم.
و اما دوستان خوبم برادران و خواهران! شما هم از من رنجيدگی داريد از شما میخواهم كه مرا ببخشيد و اگر بدی كردهام از من بگذريد. تذكرم اين است كه امام را رها نكنيد .
و از كليه اقوام، آشنايان، دوستان طلب بخشش ميكنم و اميدوارم كه اگربدي كردهام ببخشند. حتماً برايم دعا كنيد. حتماً برای امام و برای من و برای مؤمنين را فراموش نكنيد .
والسلام
بندة حقيرو ذليل ـ خدمتكار اسلام اگر خدا بخواهد
التماس دعــــا
شوش دانيال ـ 30 / 2 / 60
مجيد بقــــــائي