موسيقي از ديدگاه علامه محمدتقي جعفري (رحمة الله عليه)
موسيقي چيست؟
انسانها به جهت داشتن کيفيتهاي رواني مختلف، برداشتها و دريافتهاي گوناگوني از موسيقي دارند؛ لذا در تعريف موسيقي گفته شده است:
«موسيقي هنري است که از تنظيم و ترکيب اصوات به وجود ميآيد و زيبايي آن برحسب اثري که در ذهن شنونده دارد سنجيده ميشود»
کسي ديگر دربارهي موسيقي چنين ميگويد:
«نواي موسيقي از احساسات و انفعالات دروني انسان ناشي ميشود و معرف غم و شادي هيجان و آرامش روحي انسان است».
و ما چون نميدانيم که پديده موسيقي در سطوح خودآگاه، نيمه خودآگاه و ناخودآگاه چه اثري ايجاد ميکند، لذا نميتوانيم يک تعريف روشني، مانند تعريف يک نمود فيزيکي، در پديدهي موسيقي داشته باشيم.
دو اصطلاح درباره موسيقي
از مجموع مطالعات دربارهي اين پديده، ميتوان به دو اصطلاح عمده دسترسي پيدا کرد:
1. مفهوم عمومي موسيقي:
اين مفهوم شامل هر صدا و آهنگي ميباشد که تأثير در روان آدمي از نظر احساسات و تموجات رواني به وجود ميآورد.
2. مفهوم خاص موسيقي:
اين به انواع گوناگوني تقسيم ميگردد، مانند موسيقي کليسا، اپرا، اپرت، ليد، سنفوني و …
البته، تقسيم ديگري نيز درباره موسيقي گفته شده:
• موسيقي طبيعي:
نغمههاي جويبارها، صداي آبشارها، صداي وزش بادهاي ملايم در درختان، نواي پرندگان، آواز قمري و کبک و هزاردستان. اينگونه نواهاي طبيعي چون غالباً يکرنگ و يکنواخت و بر يک آهنگ و ميزان ملايم است، مسرتبخش ميباشد.
• موسيقي هنري
عبارت است از همان آهنگهايي که بشر آنها را ساخته است و وسايل مصنوعي آن، در دنياي کنوني عبارت است از: تار، ويولون، سنتور، اکوردئون، گيتار، پيانو و غيره. آهنگهاي مصنوعي داراي زير و بم و ارتعاشات و تحريکات گوناگوني است که گاه ميخنداند و زماني ميگرياند؛ گاهي به حد افراط نيروي نشاط را در آدمي تحريک ميکند؛ زماني سخت او را به ديار غم و اندوه ميفرستد يا او را در حيرت و بهت فرو ميبرد و گاهي انديشههاي منطقي او را به خيالات و پندارها تبديل ميکند. در صورتي که آهنگهاي طبيعي چنانکه متذکر شديم، نمودهاي مستقيم واقعيتهايي است که در جريانند.
لذت معلول شنيدن موسيقي
لذّت و احساس خوشي که معلول شنيدن موسيقي است با تاريخ بشري، دوشادوش در تمام جوامع وجود داشته است. به اين معنا که هريک از جوامع، با در نظر گرفتن تنوع دورانهايش، نوع يا انواعي از موسيقي را مورد بهرهبرداري قرار داده و روان خود را با موسيقي نوازش دادهاند. انکار اين موضوع بيشباهت به انکار کردن طبيعتگرايي بشر نيست.
بشر، نشان طبيعتگرايي را که ناشي از لذت خودخواهي در تمام قرون و اعصار بوده است، بر پيشاني خود دارد. آنچه براي يک انسانشناس همه جانبه مطرح است، اين است که آيا اين لذت، چيزي از واقعيت مطلوب آدمي ميکاهد يا بر آن ميافزايد؟
اگر کمي دقت داشته باشيم، خواهيم ديد که لذت خودگرايي نه تنها بالاتر از لذت موسيقي است، بلکه اصلا قابل مقايسه نيستند؛ زيرا خودگرايي که اجراي اميال بينهايت را در اين زندگاني ضروري ميبيند، به متن حيات نزديکتر از موسيقي است؛ زيرا افراد فراواني پيدا ميشوند که موسيقي را متن حيات خود قرار نميدهند، در صورتي که خودخواهي براي اکثريت قريب به اتفاق، مانند محور اساسي زندگي تلقي شده است و هيچ جاي ترديد نيست که همه مکتبهاي انساني، اعم از ديني و اخلاقي و ساير مکتبهايي که شايستگي انسان را مطرح ميکنند، خودخواهي را محکوم نموده و لذتش را فريبنده و بياساس دانستهاند؛ بنابراين اگر دليل شايستگي موسيقي همان احساس لذت بوده باشد، به هيچ منطقي تکيه نميکند.
درست است که تحريک مثبت و تشجيعي را که موسيقي انجام ميدهد، ما را از موجوديّت حقيقي خود، با يک گروه نوسانات بالاتر ميبرد، ولي هنگامي که موسيقي تمام ميشود، يک سرازيري حقيقي در خود احساس ميکنيم و ميبينيم که موسيقي سايهاي از ما براي ما ساخته و آن را بالا برده بود. اکنون شبح مصنوعي از بين رفته، واقيعات با همان خشونت براي ما نمودار ميشود.
به همين جهت بوده است که در جنگهاي صدر اسلام که در حدود 80 جنگ و دفاع بوده است، نميبينيم که مسلمين براي تهييج سربازان خود به موسيقي متوسل شوند؛ بلکه آنها شعارهاي واقعي را به طور دستهجمعي گفته، تحريک ميگشتند؛ چنانکه در يکي از جنگها کفار قريش شعار ذيل را با موسيقي و هيجان رزمي ميگفتند: «اعل هبل، اعل هبل»؛ بلند باد هبل، بلند باد هبل. مسلمانان هم در مقابل ميگفتند: «الله اعلي و اجل»؛ خداوند بالا و بلندمرتبه است.
اين شعاري بود که واقعيت داشت و همه آنان به اعتقاد کامل داشتند و در يکي از جنگها دشمنان ميگفتند: «نحن لنا العزي و لا عزي لکم»؛ اين مائيم که عزي داريم ولي شما نداريد. و مسلمانان در مقابل آنان ميگفتند: «الله مولانا و لا مولاکم»؛ خداوند آقاي ما است ولي شما آقايي نداريد.
و با اينکه کفار، به هرگونه وسايل موسيقي آن زمان براي تحريک سربازان خود متوسل ميگشتند، مسلمانان کوچکترين اعتنايي به مسأله موسيقي نداشتند[1] و خلاصه بايستي گفت: بشر از نظر کمبودي که در معرفت توانايي مواجهه با واقعيت دارد، موسيقي را براي تسلي خود تأييد ميکند؛ سپس نام آن را ضرورت ميگذارد و به همين جهت است که اسلام به موسيقي روي خوش نشان نميدهد و ميخواهد انسانها در زندگاني روحي و طبيعي، با خود واقعيات روبرو گردند.
علتي که براي ممنوعيت موسيقي، در منابع اسلامي ذکر شده است، مسأله لهو و لعب است. با نظر به اين علت کاملا روشن ميشود که اسلام ميخواهد انسان در اين دنيا خود را در مقابل هيجانات پا در هوا نبازد و آمادگي واقعي خود را از دست ندهد تا بتواند اختيار را از خود سلب کند.
اگر موسيقي آنچنان که عاشقان دلباختهاش ميگويند، حقيقتاً روح انساني را تصفيه ميکند، چرا با شيوع موسيقي در شرق و غرب، دوران بيماريهاي رواني و فساد اخلاقي به حدي است که گفتگو دربارهي آن باعث شرمساري است؟ ما نميدانيم که اگر انسانها به اين اندازه به موسيقي اشتغال نميورزيدند و با خود واقعيات روبرو ميگشتند، چه اندازه راه ترقي و اعتلا را ميپيمودند!!!
مي گويند: امروزه، مانند دورانهاي گذشته، موسيقي يکي از آن موضوعات است که اکثريت غريب به اتفاق، آن را تأييد ميکنند. اگر چيزي واقعاً ضرر داشت، آيا ميتوانست اين اندازه مردم را به خود مشغول بدارد؟
مي گوييم: صحيح است؛ ولي فراموش نکنيم که بشر در دورانهاي گذشته، بردگي را هم زيربناي تمام مسائل اجتماعي و سياسي خود قرار داده بود و به فکر هيچکس نميرسيد که يک اصل خلاف انساني بوده باشد؛ حتي ارسطوها و افلاطونها از آنها با تمام تأکيد دفاع ميکردند.
امروزه اگر مردم از انديشههاي عميق دربارهي مسائل ديني و اجتماعي و رواني و تکامل به معناي عمومي سرباز ميزنند، آيا ميتوان گفت: اين اکثريت بدون علت صحيح نميتواند از انديشهي صحيح سرباز بزند؟ پس ناچاريم. اين هم يک واقعيت است که بايستي تمام موضوعات، از نظر سطحي آنها رسيدگي کرد؟!
امروزه، جوانان اروپا و آمريکا و کشورهاي زيادي از آسيا، در مستي شگفتآوري به سر ميبرند. براي آنان زندگي شکل هدفمند خود را نشان نميدهد؛ آيا ميتوان گفت زندگاني هدفي ندارد؟ زيرا اگر هدفي داشت جوانان امروزي ما هم در جستجوي آن تلاش ميکردند؟ خلاصه براي انسان خردمندي که ميخواهد همه موضوعات را از نظر همه جانبه بنگرد، روش اکثريتي که «برتراندراسل» فيلسوف انگليسي دربارهي آن ميگويد: هر فردي از انسان زاويهاي براي جنون دارد!! و راه اعتدال را بشر هنوز نميشناسد يا راه اعتدال را نميرود!! هيچگونه ملاک نميباشد و نميتواند راه واقعي را به او نشان بدهد.
بلي، نغمهي خوب مانند نغمهي مزامير داوودي که بدون ترديد داراي مضامين پا در هوا، مانند موسيقي امروزي نبوده است، يک پديدهي منطقي است. ما نميخواهيم لذتهاي احساس را محکوم کنيم؛ ما ميخواهيم انسانها اسير احساساتي نگردند که انديشه در واقعيات را از آنها بگيرد و انفعالي در آنها ايجاد کند که شخصيت آنها را تنها منفعل (پذيرا)، نه خلاق، تربيت کند و نيز مطلب نهايي ما در موسيقي اين است که اين زندگاني محدود را که ميتواند با عاليترين فعاليتهاي مادي و روحي اشباع شود، نبايستي در لهو که شبحي از آرزوهاي شکست خورده يا حماسه و تحريکات هوايي در عين حال لذتبخش سپري کرد؛ اما تعيين مصداق به عهده مردم آگاه است.
آيا موسيقي روح انسان را تصفيه ميکند
براي بررسيهاي مشروح و همهجانبه دربارهي موسيقي و خواص رواني آن از ديدگاه رواني خاص و روح وابسته به واقعيات مخصوصاً وابسته به مقام اعلاي الهي، مباحث بسياري لازم است که بدون تأليف مجلات مستقل در اينباره نتايج اطمينانبخشي به دست نخواهد آمد.
ما پس از تحقيقات مناسب دربارهي موسيقي، چه به وسيله آثار نويسندگان زبردست و چه به وسيله ملاحظات شخص و مذاکرات طولاني و بيغرضانه با خود موسيقيداناني که تا حدودي توانستهاند از عشق به ظاهر خوشايند و شکل ملايم طبيعت موسيقي تجاوز نموده و محتواي آن را مورد دقت قرار بدهند، به اين نتيجه رسيديم که اظهارنظر دربارهي لزوم و شايستگي موسيقي خيلي مشکلتر و معماتر از آن است که مردم سطحينگر، چه موافق و چه مخالف، صورت ميدهند.
اغلب اين نوشتهها و دفاعها و حملات از تحليلها و استنباطات سطحي تجاوز نميکند. هماکنون به ياد دارم که پس از بحث و بررسي عميق و طولاني دربارهي موسيقي با يکي از آهنگسازان، چنين گفت که من به هيچوجه نميگويم موسيقي غذاي روح انسان است؛ بلکه ميگويم چاشني و عامل تنوع رواني است. کسي ميگفت: در مقابل اين همه خشونت جريانات طبيعي و بدبختيها و ناگواريهاي فراوان که در زندگاني انساني وجود دارد، ما مجبوريم به موسيقي روي بياوريم. ديگري ميگفت: امروزه استفادههاي زيادي از موسيقي در بيماريهاي رواني شده است. آن يکي بيان ميکرد که با آمارگيري و تجربه ثابت شده است که موسيقي کار کارگران را افزايش ميدهد.
بالاخره گروهي ديگر معتقدند که موسيقي نه ساز و آوازهاي تبهکاري در تصيفه و رشد روحي و ظرافت رواني اثر غير قابل ترديدي دارد. در بيتي که جلال الدين در مورد سماع گفته است، مضموني را بيان ميکند که بسيار قابل توجه است، او ميگويد: سماع، غذاي روح عاشقان است؛ زيرا سماع، سماع خيال و رؤياي خيال، وصال عاشق را به معشوق در درون او به تموج درميآورد.
دلايل مزبور که براي تجويز سماع به معناي موسيقي آورده شده است ـ به جز دليل اخير ـ بيشتر به ضعف و درماندگي انسان دلالت ميکند تا ضرورت و شايستگي خود موسيقي. وقتي که در مضمون دو بيت مزبور:
پس غذاي عاشقان باشد سماع
|
|
که در او باشد خيال استماع
|
اگر دقت لازم و کافي داشته باشيم، خواهيم ديد که شکل موسيقي جز برانگيختن خيال و تقويت تجسيمات رواني، چيز ديگري نيست.
موسيقي موجب وصال نيست؛ بلکه خيال وصال را در انسان تحريک ميکند و نهايت کاري که موسيقي انجام ميدهد، که از خيالات و توهمات تجاوز نموده، به تجسيم صورت مطلوب ميانجامد؛ در اين مورد مولاي رومي ميفرمايد:
جمله عالم زاختيار و هست خود
|
|
مي گريزد در سرپرست خود
|
آيا ما با اين تخيلات و تجسيمات صريحاً مرتکب خلاف واقعيات نميشويم؟ به اين معنا که کوتاه شدن دست انسان از دامن مطلوبش، مسلماً به يک عده عوامل واقعي مستند است؛ ناديده گرفتن اين عوامل واقعي که به ساييده شدن روح در مقابل واقعيات ميانجامد، چه اين ساييده شدن روح در مقابل واقعيات ميانجامد، چه اين ساييده شدن به طور مستقيم مستند به نشستن در گوشه اتاق يا باغ و کوه و غوطهور شدن در اوهام و خيالات بوده باشد و چه مستند به موسيقي و سماع باشد که محرک اوهام و خيالات پا در هوا است.
اگر وصال يا چنان که در بيت مولانا آمده است (اجتماع با معشوق) واقعيت داشت، عاشق هرگز به موسيقي و سماع احتياجي نداشت، همچنين ساير آهنگهايي که بهعنوان رمزي براي واقعيت نواخته ميشود، اگر خود آن واقعيات تحقق ميپذيرفت، نواختن آن آهنگ بي مورد و شبيه به اين بود که با دسترسي به غذا، خودمان را با خيال غذا و آهنگي که آن را مجسم ميکند، دلخوش بداريم.
بنابراين چنانکه گفتيم احساس نياز به موسيقي و سماع، بيشتر به بشر دلالت ميکند تا به کمال و عظمت او؛ وانگهي جلال الدين بارها در کتاب مثنوي، کوشش براي به دست آوردن حالهاي روحاني لذتبخش را محکوم کرده، ميگويد:
ليک صافي فارغ است از وقت حال
|
|
صوفي ابن الوقت باشد در مثال
|
آيا جلال الدين که با ابيات فوق حالهاي زودگذر روحي را محکوم مينمايد، ميتواند موسيقي و رقص و سماع را که از راه تحريک خيال و تجسيم، حال ايجاد ميکند براي انسانها تجويز نمايد؟ او صريحاً ميگويد: «نقش بت باشد ولي آگاه ني» با اين صراحت چگونه جلال الدين روا ميدارد که رهروان کوي الهي به جهت حالپرستي مانند بت جامد و ناهشيار باشند؟ ممکن است گفته شود: بدان جهت که به دست آوردن حال از مقدمات مقام، دائمي است، چه مانعي دارد که براي رهروان کوي حق و حقيقت در ابتداي کار، موسيقي و سماع براي تحصيل حال تجويز شود؟
پاسخ اين سؤال روشن است؛ زيرا کدامين منطق واقعبينانه ميگويد که تعليم و تربيتهايي که به وسيلهي عمل خارجي و گفتار صحيح و روشن صورت ميگيرد، حذف شود و به وسيلهي موسيقي و سماع که فاقد محتوي بوده و تنها با شکل خوشايندش خيالات را تحريک ميکند، تحول واقعي در انسان به وجود آورده شود؟ اگر شما براي اشخاص احمق و کساني که از نيروي انديشه و تعقل محرومند صدها هزار آهنگ پرمعني و زيبا بنوازيد، چه تأثير مثبت در آنان ايجاد خواهد کرد؟ در نتيجه براي به ثمر رسانيدن تعليم و تربيت مجبوريم قواي دماغي و خود روان را تقويت کنيم، نه خيالات و تجسيمات پا در هوا را.
موضوع ديگري که بايد جداً مورد بررسي قرار گيرد، آن است که: اين داروي مسکّن (در حداکثر) نه به افزايش عقل انساني کمک ميکند و نه موفقيت او را در روابط اجتماعي و ارتباط با مجموع هستي روشن ميسازد. با قطع نظر از نوسانات و ارتعاشات اعصاب در سمت متضاد واقعيات که خود مسلماً آثار منفي به دنبال دارد، احساس نوازش ظريف از موسيقي و سماع، مانند احساس نوازش آن نسيم هم نيست که به اعضاي جسماني انسان ميوزد؛ زيرا نسيم نوازشگر، اعضاي آدمي را مينوازد و به راه خود ميرود؛ در صورتي که موسيقي با روان انساني سروکار دارد و حتي اگر مطابقت فعاليتهاي مثبت روان نيز نواخته شود، از اعتبار واقعي آن فعاليتها ميکاهد، مانند مثالي که قبلاً ذکر شد براي اثبات «4=2×2» و منعکس ساختن آن در ذهن کسي که آن را واقعي ميداند، به قراردادهاي اعتبار متوسل شويم.
وقتي که ضرورت جبري يک واقعيت را به ما اثبات کرده است، نهتنها نيازي به وضع قرارداد و پيمان وجود ندارد؛ بلکه من انساني که بسيار قابل انعطاف است، براي اثبات و تحقق واقعيت محقق را ناديده ميگيرد، آن دلائلي را که در اول اين بخش براي دفاع از موسيقي و سماع نقل کرديم، ميتوانيم با ملاحظههاي فوق مورد انتقاد و تحليل قرار بدهيم.
کسي که ميگويد موسيقي چاشني روح است، اين مطلب را در نظر نميگيرد که ارواح آدمي که در شعلههاي انحراف از واقعيتها ميسوزد، چه نتيجهاي از تحريک خيالات و رؤياهاي غير عملي به دست خواهد آورد؛ آيا اين تحريکات امضاء و ادامهي تخدير در مقابل واقعيتها نيست؟ آنکه ميگويد خشونت جريانات طبيعت و بدبختيها و ناگواريها است که ما را به موسيقي پناهنده ميکند:
اولاً: کدامين فرمول علمي و رياضي است که بتواند حدود واقعي موسيقي را مشخص نموده و بگويد اين نوع آهنگ ميتواند علاج دردهاي ناشي از خشونت زندگي باشد و آن نوع نميتواند؟ روي اين منطق بايستي براي هر فرد از انسانها، به شمارهي بدبختيها و ناگواريهاي زندگانيش يک آهنگ معين بسازيم!!!
ثانياً: آيا با اعتبار به موسيقي، موضوع خشونت و ناملايمات زندگي مبدل به خوشي و آسايش ميشود يا عينک تار به ديدگان آدمي ميزند که واقعيتها را دگرگون ببيند. کار اين انسان خيلي تعجبآور است؛ مثل اين است که سوگند خورده است که براي بازيگري خود در جهان واقعيات حد و اندازه قائل نشود.
آيا به راستي موسيقي، موجب افزايش راندمان کاري کارگران ميشود؟ ميگويند آزمايش کردهاند، وقتي که در کارگاهها موسيقي نواخته ميشود، راندمان کار کارگران بيشتر ميشود؛ اين پديده را چگونه ميتوان با تحريم موسيقي توجيه کرد؟
مي گوييم: چون مسلماً افزايش راندمان کار، انرژي ميخواهد. خود تموّجات صوتي که نميتواند در داخل بدن انرژي توليد کند، پس آن کارگر مجبور است انرژي بيشتري را در زمان کوتاهتري از دست بدهد تا پديدهي فوق به وقوع بپيوندد؛ پس به اين ترتيب ملاحظه ميشود که ظاهراً موسيقي در اينجا نقش مثبتي داشته؛ ولي همانطور که گفته شد اين نقش مثبت، ظاهري است و در واقع موسيقي در اينجا هيچ عمل مثبتي انجام نداده؛ بلکه جنبه منفي هم داشته است که باعث شده انرژي کارگران در زمان کوتاهتري صرف شود. به علاوه کدامين اصل انساني ميگويد، براي افزايش دادن منافع سوداگران، کارگران را در خيالات و تجسيمات بياساس غوطهور سازيم؟
مارش عزا و موسيقي متن
ممکن است اين مسأله هم مورد توجه قرار بگيرد که بعضي از موسيقيها، جنبه تحريکات خيالي و تجسيمي بيپايه ندارد، مانند سنفوني بتهوون يا مارش عزا و موسيقي متن؛ ولي بايستي در نظر گرفت که هيچ موسيقي نميتواند از قانون تحريک خيال و تجسيم، مستثني باشد.
در نهايت، اينگونه که بعضي از موسيقيها جنبه تحريک به واقعيات را دارد مانند بعضي از سنفونيها، باز مطابق مسائلي که در گذشته، مطرح کرديم، ميتوانيم بگوييم که رنگآميزي واقعيات با پديده خيالي از عظمت و جديت واقعيت ميکاهد و روان آدمي چنين تلقي ميکند که عظمت و جدي بودن واقعيت، مربوط به آن رنگي است که موسيقي به آن ميدهد و به اين ترتيب به جاي اينکه مغز آدمي از نيروهاي انديشهي منطقي و تجسم و احساسات به طور هماهنگ بهرهبرداري کند، آنها را در هم مخلوط نموده و به خنثي شدن همهي آنها از واقعيات طبيعي خود ميکشاند و اما قرائت قرآن يا اشعار حکيمانه با صداي موزون که دلپسند بوده باشد، به هيچ وجه مربوط به غنا و موسيقي نميباشد؛ زيرا در هر جامعه و در هر دوراني، خواندن کتابهاي آسماني، مانند «زبور» داوود و قرآن از غنا و موسيقي که براي هر جامعهاي تعيين يافته است، برکنار بوده و لحن و صداي ملکوتي همواره غير از ساز و آواز ملل و اقوام بوده است.
يک هشدار نهايي براي همه
محققان و دانشمندان پرکار و متتبع، دربارهي پديدهي موسيقي، به حدّ لازم و کافي به مطالعه و بررسي پرداختهاند و در نتيجه به دلايل و شواهد قانع کنندهاي دست نيافتند که ضرورت و يا شايستگي موسيقي را بدون ضرر رواني اثبات کنند.
پس نتيجه منطقي که ما با آن روبرو هستيم، عبارت است از احساس لذت از پديدهاي به نام موسيقي با احتمال ضرر رواني و ضرر نافرماني، در مقابل تعهد تکليف الهي که در دنبال خواهد داشت.
موضوع اين احتمال از نظر هويت انساني، فوق العاده با اهميّت است؛ زيرا مسأله روان و تعهد الهي در کار است و اين احتمال ضرري است که از انحراف روان که بزرگترين حقيقت عالم هستي و نمونهاي شعاع خورشيد الهي است، ناشي ميشود و عقل و وجدان از چنين ضرري ما را برحذر ميدارد و عذابي که در دنبال منحرف ساختن روان تصور ميشود، عذابي است که از خيانت به امانت الهي ناشي ميشود؛ لذا مکتبي که ممنوعيت موسيقي را گوشزد ميکند، در حقيقت، بزرگترين حمايت را از درون آدميان به عهده گرفته است. حال اگر ما در روان موسيقيدانها و آهنگسازان؛ و نه شنوندگان موسيقي هيچ اختلالي نميبينيم، اولاً: اين ادعاي کلّي، به هيچ وجه قابل اثبات نيست؛ زيرا مگر نميگويند، موسيقي حافظهي آدمي را از کار مياندازد يا کم ميکند.
ثانياً: فرض ميکنيم که ما هيچ ضرر محسوسي در آن اشخاص که با موسيقي سروکار دارند، نميبينيم، اما نبايد فراموش کنيم که هيچ حقوقدان و فيزيکدان و رياضيدان و هيچ يک از دانشمندان علوم تحقيقي نهتنها از موسيقي براي کارهاي خود بهرهبرداري نکردهاند، بلکه به جهت مخالف بودن موسيقي با فعاليت علمي مغز، همواره راه تعقل و انديشه را از راه موسيقي جدا کردهاند.
اين حقيقت دليل آن است که انديشه و تعقل با تحريکات و تجسيمات موسيقي سازش ندارد؛ بنابراين ما نوعي از اختلال تعقل، در موسيقي مييابيم که از خواص تخديري و تحريکات احساسي موسيقي به وجود ميآيد. به علاوه پيشوايان مذهبي که به تمام سطوح شخصيت انسان آگاهند، موسيقي را محکوم مينمايند.
نوار مرزي قانون
در مواردي که اداي موسيقي را درميآوريم يا به برخي از موسيقيها که گمان ميکنيم جزء موسيقيهاي ممنوع نيست، گوش فراميدهيم، اگر هم فرض کنيم اينگونه امور ممنوع نباشد، حداقل قدم روي نوار باريکي گذاشتهايم که يک طرف آن قطعاً قلمرو ممنوعيت و حرمت ميباشد و چون نفس آدمي لذتطلب است، لذا تدريجاً قانون را پايمال ميسازد. اين را هم بدانيم که طبق خاصيت پديدهي تقليد و مقتضاي قانون محاکمات، نوعي از تأثير و تلقين ناخودآگاه در درون به وجود ميآيد که تدريجاً سطح مربوط به روان ساييدگي پيدا کرده و کم کم از ممنوعيّت موضوع تقليد ميکاهد.
تأثيرات شوم موسيقي در وجود انسان
1. ايجاد عدم تعاون و توازن اعصاب سمپاتيک و پاراسمپاتيک 2. مرض ماني (manie)، 3. مرض پارانويا (paranoia)، 4. مرض سيکلوتمي (cyclothymia)، 5. کوتاهي عمر، 6. ضعف اعصاب، 7. اختلالات دماغي (اغتشاشات مغزي، هيجانات روحي، جنون)، 8. تأثيرات قلبي، 9. واسطه انتحار و خودکشي، 10. بيماري فشار خون، 11. عامل فحشاء، 12. تضعيف و تضييع حس شنوائي (سامعه)، 13. تضعيف و تضييع حس بينائي (باصره)، 14. هيجان، 15. سلب اراده و شکست شخصيت، 16. سلب غيرت، 17. عامل جنايت، 18. جلب توجه غيرطبيعي، 19. از دست دادن نيروي فکري و امتيازات بشري، 20. تضييع نيروي قضاوت، 21. افسردگي و خمودگي، 22. تهييج شهوت، 23. شکست عمر و جوانمرگي، 24. زنجير بردگي، 25. روش لغو، 26. اتلاف وقت[2]