مأموریت رضاخان در سرکوب عشایر و نابودی روحانیت در کلام حضرت امام(ره)

رضاخان هجوم کرد به تهران و با دستیاری انگلستان، حکومت ایران را به دست گرفت و بعد از چندی، احمد شاه[1] را از صحنه بیرون کرد و خودش به جای احمدشاه نشست و به تدریج، مأموریت خودش را شروع کرد به انجام دادن. مأموریت‌های زیادی داشت. قدرت‌های بزرگ هرچه را که برخلاف میل خودشان و برخلاف منافع خودشان می‌دیدند، باید به دست این آدم نابود بشود یا سرکوب. اول شروع کرد به سالوسی و ریاکاری و در همین تهران، آنطوری که آن وقت می‌گفتند، در همه تکیه‌هایی که در ماه محرم برای عزا بپا بود، می‌گفتند: با پای برهنه، شمع هم دستش می‌گیرد و می‌رود. این یک چهره بود که از رضاخان در ایران نمایش پیدا کرد و بعد به اسم اینکه امنیت را می‌خواهد به ایران برگرداند، شروع کرد به مبارزه با عشایر ایران و عشایر [را،] که یکی از پایگاه‌های مهم ایران بودند، گرچه نواقصی داشتند، ولی خدمت‌هایی هم می‌کردند، عشایر را یکی پس از دیگری سرکوب کرد و از محال خودشان، بعضی از آنها را کوچ داد به جاهای دیگر و آنها را تقریباً از بین برد.

 

بعد مأموریت‌هایی در خلال همه اینها همه گاهی با هم می‌شد شروع کرد [به] مخالفت با روحانیّون، به اسم اینکه می‌خواهم تصفیه بکنم. و این سنگر بزرگ اسلامی را [از بین برد] که یک خدمتگزارانی به ایران بودند و به اسلام بودند، بدون اینکه بر بودجه دولت یک شاهی تحمیل بشوند، لکن خدمت‌هاشان، یکی از بزرگ‌ترین خدمت‌های آنها، این بود که تربیت می‌کردند مردم را. شما در پرونده‌هایی که در دادگستری و غیردادگستری هست و بوده، می‌بینید، از آنهایی که تحت تربیت روحانیون بودند، پرونده‌ی جنایتی نمی‌بینید. برای آرامش کشور، اینها یک عامل مؤثر بودند و برای هدایت مردم به راه صحیح و اخلاق و اعمال صحیح یک راهنماهای مهمی بودند.

من آنچه که در بسیاری از صحبت‌هایم از روحانیون بحث می‌کنم نه این است که من هر که معمم است از او پشتیبانی می‌کنم. «ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد.» لکن وقتی که ما در سابق دیدیم که جزء برنامه‌ی انگلیس‌ها، که رضاخان را آورده بودند شاید در رأس برنامه هم بود این بود که باید این طایقه از بین بروند. با تمام قوا، از تبلیغات مجلات و روزنامه‌ها و گویندگان و اینها گرفته تا هر جا که روشنفکری و روشنفکر نمایی بودند، بر ضد روحانیت بسیج شدند. کم کم آن صورت دومش را نشان داد. آن وجهه‌ی دومش را کم کم نشان داد. در زمان این شخص نالایق، که مملکت ما را به تباهی کشاند، به پیغمبر اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلمدر روزنامه‌ی سبّ کردند،[2] در روزنامه به پیغمبرصلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلمسبّ کردند و به مرئی و منظر این دولت بود و آن دولتمردان. مجلس درست کردند و در آنجا از پیروزی اسلام بر کفر انتقاد کردند. این روشنفکرها دستمال‌ها را در آوردند و گریه کردند که اسلام بر شاه ایران، شاه آن وقت ایران غلبه کرده است.[3] شعراشان شعر گفتند، نویسندگانشان نوشتند، گویندگانشان گفتند. ما از اینکه انگلستان اینقدر اصرار داشت بر اینکه این طایفه را از بین ببرد، می‌فهمیم که از این طایفه اینها رنج می‌برند و باید اینها سرکوب بشوند.[4]



[1]. آخرین پادشاه سلسله قاجاریه

[2]. دشنام دادن، لعن و نفرین

[3]. حمله اعراب و لشکر مسلمین به ایران و شکست سپاه ساسانی از لشکر اسلام.

[4]. صحیفه امام، ج 13، ص 176 تا 177

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته های مشابه