هدیه ثواب نوشتن تفسیر المیزان

حضرت علامه طباطبایی فرمودند: برادر من در تبریز شاگردی داشت که به او درس فلسفه می گفت و آن شاگرد احضار ارواح می نمود. برادرم توسط آن شاگرد با بسیاری از ارواح تماس پیدا می کرد. اجمال مطلب آنکه آن شاگرد قبل از آنکه با برادر من ربطی داشته باشد؛ میل کرده بود؛ فلسفه بخواند. برای این منظور روح ارسطو را احضار کرده و از او تقاضای تدریس کرده بود. ارسطو در جواب گفته بود: کتاب اسفار ملا صدرا را بگیر و برو نزد آقای حاج سید محمد حسن الاهی بخوان. این شاگرد، کتاب اسفار را خریده و آمد نزد ایشان و پیغام ارسطو را که سه هزار سال قبل زندگی می کرد؛ داد. ایشان در جواب می فرماید: من حاضرم، اشکالی ندارد. روزها شاگرد به خدمت ایشان می آمد و درس می خواند و آن مرحوم می فرمود ما به وسیله این شاگرد با بسیاری از ارواح ارتباط برقرار می کردیم و سؤالاتی می نمودیم. بعضی از سؤالات مشکله حکمت را از خود مؤلفین آنها می نمودیم. مثلا اشکالاتی که در عبارات افلاطون حکیم داشتیم از خود او می پرسیدیم و مشکلات اسفار را از ملاصدرا سؤال می کردیم.

 

یک بار افلاطون به ما گفت: شما قدر خودتان را بدانید که در روی زمین می توانید لااله الا الله بگویید. ما در زمانی بودیم که بت پرستی و ثنویت آنقدر غلبه داشت که یک لااله الا الله نمی توانستیم بگوییم.

 

خود آن شاگرد که الان شاگرد مکتب فلسفه است؛ مسائل غامضه ای را که آقای الاهی از زبان شاگرد با معلمین این فن، از ارواح سؤال می کرد و جواب می گرفت؛ نمی فهمید و قوه ادراک نداشت. ولی آقای الاهی کاملا می فهمید که آنها در زبان شاگرد چه می گویند. می فرمود: ما روح بسیاری از علما را حاضر کردیم و سؤالاتی نمودیم مگر روح دو نفر را نتوانستیم احضار کنیم: یکی روح مرحوم سید بن طاوس و دیگری روح مرحوم سید مهدی بحر العلوم رضوان الله علیهما، این دو نفر گفته بودند: ما وقف خدمت حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام هستیم و ابدا مجالی برای پایین آمدن نداریم.

 

از عجایب و غرایب این بود که وقتی یک کاغذ از تبریز از ناحیه برادر ما به قم آمد و در آن نوشته بود که با این شاگرد روح پدر مان را احضار کرده و سؤالاتی نموده ایم؛ جواب هایی داده اند. گویا از شما گله داشته اند که در ثواب این تفسیری که نوشته ام پدرم را شریک نکرده ام(مراد تفسیر المیزان است) غیر از من و خدا کسی نمی دانست حتی برادرم هم بی اطلاع بود. چون از امور قلبی من بود که در ثواب آن پدرم را شریک نکرده بودم. نه از جهت آن بود که می خواستم امساک کنم. بلکه من قابلیتی برای خدمت خودم نمی دانستم. فرمودند: نامه برادر که به من رسید من منفعل شدم. گفتم خدایا اگر این تفسیر ما در نزد تو مورد قبول است و ثوابی دارد من ثواب آن را به روح پدرم و مادرم هدیه نمودم. هنوز این مطلب را در پاسخ نامه برادر به تبریز نفرستاده بودم؛ بعد از چند روز نامه ای از برادرم آمد که ما این بار با پدر صحبت کردیم؛ خوشحال بود و گفت خدا عمرش دهد؛ تأییدش کند؛ سید محمد حسین(علامه) هدیه ما را فرستاد.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته های مشابه