تو مو میبینی و من پیچش مو

از حوزه درس مرحوم «آیت حق آخوند ملا محمد کاشی» معروف به آخوندکاشی نقل می کردند:

یک روز مرحوم آخوند قرار گذاشت که «تفسیر کشاف» را برای شاگردان درس بدهند، و بعد هم اعلام کردند در فلان تاریخ مثلا سر هفته هرکس که میخواهد سردرس بیاید حتما باید با خودش کتاب بیاورد.

مرحوم آخوند حرفشان لایتغیر بود و حرفی که میزد از حرفش روگردان نبود، روز موعود هم میرسد، طلبه ها حاضر می شوند.

درمیان طلبه ها،طلبه ای بودکه مشهوربه قدس وتقوی بود که خیلی تحویلش می گرفتند. این طلبه اتفاقا آن روز کتاب را نیاورده بود، مرحوم آخوند درسشان را میدهند، بعد یک نگاهی می کنند که کی کتاب دارد و کی ندارد، می بینند این طلبه معروف کتاب ندارد مرحوم آخوند… فرمودند: کتابت کو؟

گفت نیاوردم.

مرحوم آخوند هر چه ناسزا بود به آن طلبه می گویند که تمام طلبه هابه ایشان شک می کنند، و ناراحت ومنزجر می روند.

وقتی آخوند عصبانی می شد، کسی جرئت نداشت از ایشان سئوال کند، تا اینکه دو سه روز از ماجرا گذاشت، یک روز آخوند قلیان می کشید (هروقت آخوند قلیان می کشید سرحال بود.) یکی از خِصیصین مرحوم آخوند که ظاهراً مرحوم خراسانی بوده اند می گوید:

آقااین طلبه را شما چرا اینقدر اذیتش کردید این توی طلاب مشهور به قدس و تقوی است، خلاصه به استاد ایراد می گیرد،
مرحوم آخوند این شعر را که حافظ گفته می خواند:

تو مو می بینی من پیچش مو
تو ابرو بینی و من اشاره های ابرو

و دیگر جوابی نمی دهد.

چیزی نمی گذرد که آخوند مرحوم می شود و بعد از دو هفته می بینند چیزهای این طلبه را از توی حجره مدرسه «نیم آور» دارند بیرون می ریزند.
کاشف به عمل می آید ایشان مُبّلغ بابی ها وبهایی هاست و این گرگی بصورت میش بوده، توی این مدت مرحوم آخوند با چشم برزخی دیده بوده.
تازه می گویند شاگردان مرحوم آخوند توبه می کنند.

داستانهایی از مردان خدا، صص١١٣.١١۴

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته های مشابه