تواضع در سیره آیت الله قاضی

و اگر او آينه تمام نماي تواضع نبود، شاگرد او علامه طباطبائي تنديس تواضع نمي شد که اين سيرت پارسايان است: و مشيهم التواضع يکي از بزرگان مي فرمود:آيت الله حسينقلي همداني را در خواب ديدم پرسيدم آيا استاد ما سيد علي آقا قاضي انسان کامل است؟ ايشان فرمود: آن انسان کامل که تو در نظر داري نيست. اين مسأله را به خود مرحوم قاضي عرض کردم.

ايشان در جلسه درس اين رؤيا را نقل کردند، ايشان با آن همه مقامات به شاگردانش مي گويد: من لنگه کفش انسانهاي کامل هم نمي شوم! تا آخر عمرشان کلمه اي از ايشان صادر نشد که صراحت در هيچ مقام و منزلي داشته باشد. خانم سيده فاطمه قاضي در اين باره مي گويد:ايشان خودشان را خيلي کم مي گرفت خيلي مي گفتند: من چيزي بلد نيستم، حتي وقتي بچه ها يا نوه ها به ايشان مي گفتند آيت الله، مي گفت:نه نه من آيت الله نيستم. خيلي خودش را پايين مي دانست.

اصلاً عجيب بود، بيشتر هم مشغول نماز و دعا و راهنمايي شاگردانش بود. و به ما مي گفت همين ها براي آدم مي ماند، چيز ديگري نمي ماند يا اگر کسي براي ايشان هديه و پيش کشي مي فرستاد مي گفت: ببر بده به فلاني، به من نده! اصلاً دنبال هيچ چيز نبود. او تا آخر عمر خود را هيچ مي دانست و هميشه مي فرمود: من هيچي ندارم و آن قدر متواضع است و خود را کم و دست خالي مي داند که به سيد هاشم که به ايشان عشق و ارادت مي ورزد مي گويد: من به تو و همه شماهايي که مي آييد اين جا مي گويم که من هم يکي هستم مثل شما. از کجا معلوم شما چند نفر در کار من مبالغه نمي کنيد!

و روز قيامت اون جاسم جاروکش کوچه ها رد شود و به بهشت برود و من هنوز در آفتاب قيامت ايستاده باشم. در مجلس روضه اباعبدالله عليه السلام خودش کفش هاي مهمانان امام حسين عليه السلام را جفت کرده و آن ها را تميز مي کند بدون توجه به آن ها که خرده مي گيرند که آدم بزرگ نبايد چنين کاري بکند. آيت الله سيد ابوالقاسم خوئي مي فرمود: من هر وقت مي رفتم مجلس آقاي قاضي، کفش هايم را مي گذاشتم زير بغلم که مبادا کفشم آن جا باشد و آقاي قاضي بيايد آن را تميز يا جفت کند.

در خاطره اي ديگر، سيد عبدالحسين قاضي( نوه ايشان) نقل مي کند: يکي از خويشاوندان مرحوم قاضي و سيد محسن حکيم فوت مي کند. جنازه او را وارد صحن مطهر امام مي کنند تا بر آن نماز بخوانند. در نجف مرسوم است که از بزرگي که در تشييع جنازه حضور دارد مي خواهند که بر جنازه نماز بخواند. در آن زمان آيت الله حکيم جوان بودند و مرحوم قاضي چه از نظر سن و چه از نظر مقام بالاتر بودند. خانواده شخصي که فوت شده بود رو به مرحوم قاضي مي کنند و از ايشان درخواست مي کنند که بر جنازه نماز بخوانند اما مرحوم قاضي رو به آقاي حکيم مي کنند و مي گويند: شما بفرماييد نماز را بخوانيد. اگر من نماز بخوانم کسي من را نمي شناسد و به من اقتدا نمي کند و ثوابي که قرار است به اين شخص که مرحوم شده برسد، کم مي شود، اما اگر شما نماز بخوانيد. مردم شما را مي شناسند و افراد بيشتري به شما اقتدا مي کنند و ثواب بيشتري به اين فرد مي رسد. باز تأکيد مي کنم که اين اتفاق زماني افتاده که آقاي حکيم خيلي جوان بوده و مرحوم قاضي در اواخر سن شريفشان بوده اند و پدربزرگم آقاي سيد محمد علي حکيم اين ماجرا را که خود شاهد آن بوده است براي ما نقل کرده اند.

روزي صاحب خانه وسائلش را از خانه بيرون مي ريزد مي گويد: خدا گمان کرده ما هم آدميم! او آن قدر در نفي خود و انانيتش کوشيده و از جلب نظر و توجه ديگران دور شده که از چشم خود نيز پنهان مانده! دخترش در مورد او چنين مي گويد: پدر ما خودش را خيلي پايين مي دانست و وقتي شاگردانشان مي آمدند مي گفتند: من خوشم نمي آيد بگوييد من شاگرد فلاني هستم.

در مجالسي که در منزل مي گرفتند بالاي مجلس نمي نشستند و مي گفتند آن جا جاي مهمانان است و وقتي با شاگردانشان راه مي رفتند، پدرم عقب همه آنها راه مي رفت و هر چه مي گفتند: آقا شما جلو باشيد، مي گفتند:نه من عقب مي آيم، شما جلو برويد. آيت الله کاشاني نقل کردند:زماني که عده اي از ايران خدمتشان مي رسند و مي گويند که ما از شما مطالبي شنيديم و تقليد مي کنيم، گريه مي کنند، دستشان را بالا مي برند و مي فرمايند: خدايا تو مي داني که من آن نيستم که اين ها مي گويند و بعد مي فرمايند که شما برويد از آيت الله سيد ابوالحسن اصفهاني تقليد کنيد. و اين همان اوصافي است که اميرالمؤمنين عليه السلام در وصف عارفان مکتبش مي فرمايد:لا يرضون من اعمالهم القليل و لا يستکثرون الکثير فهم لا نفسهم متهمون و من أعمالهم مشفقون إذا زکي احدهم خاف مما يقال له فيقول: أنا أعلم بنفسي من غيري، و ربي اعلم بي من نفسي، اللهم لا تؤاخذني بما يقولون، واجعلني أفضل مما يظنون، واغفرلي مما لا يعلمون. از کردار اندک خود خرسندي ندارند، و طاعت هاي فراوان را بسيار نشمارند، پس آنان خود را متهم شمارند و از کرده هاي خويش بيم دارند. و اگر يکي از ايشان را بستاييد، از آن چه درباره او گويند بترسد، و گويد: من خود را بهتر از ديگران مي شناسم و خداي من مرا از خودم بهتر مي شناسد، بار خدايا! مرا مگير بدان چه بر زبان مي آورند، و بهتر از آنم کن که مي پندارند و بر من ببخشاي آن را که نمي دانند.

از نشانه هاي ديگر تواضع و فروتني مرحوم قاضي قضيه اقتداي ايشان به شاگرد خود يعني آيت الله بهجت(حفظه الله) مي باشد که آقازاده مرحوم آيت الله آقا ضياء الدين آملي اين جريان را اين گونه نقل کردند: روزي من و پدرم به محضر آيت الله العظمي بهجت رسيديم و جمعي در آنجا حاضر بودند، پدرم در آنجا گفتند که قضيه اي را نقل مي کنم و مي خواهم که از زبان خودم بشنويد و بعد از آن نگوئيد که از خودش نشنيديم، و آن اينکه: من با چشم خودم ديدم که در مسجد سهله يا کوفه( ترديد از ناقل است) مرحوم قاضي به ايشان اقتدا نموده بودند. و با توجه به اينکه تولد معظم له سال 1334 هجري قمري است و سال 1348 ه ق به کربلاي معلي مشرف و در سال 1352 ه ق به نجف اشرف مشرف شدند و سال رجعت ايشان به ايران سال 1364 ه ق بوده است، پس سن ايشان در آن هنگام حدود سي سال بوده است.

هيچ گاه در صدر مجلس نمي نشست و با شاگردانش هم که بيرون مي رفت جلو راه نمي رفت، و آن گاه که در منزل، شاگردان و مهمانان سراغشان مي آمدند براي همه به احترام مي ايستاد. آيت الله سيد عباس کاشاني در اين باره مي فرمايد:من آن موقع سن کمي داشتم، ولي ايشان اهل اين حرف ها نبود. بچه هاي کم سن و سال هم که به مجلسشان مي آمدند بلند مي شدند و هر چه به ايشان مي گفتند اينها بچه هستند، مي فرمودند: خوب است بگذاريد اين ها هم ياد بگيرند. آيت الله نجابت نقل مي کردند: او آن قدر مبادي آداب است که وقتي در منزل مهمان دارد براي خواندن نماز اول وقتش از او اجازه مي گيرد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته های مشابه