یادداشت شخصی- امان از کلمات تیز
هنر پدر و مادر ما این بود که خوبیها را برایمان درشت کردند. موضوع صحبت آنها، لطف و نیکی دیگران بود. آنها همیشه از این چیزها تعریف میکردند: بقال سرکوچه، به بچهها عیدی میداد. همیشه چایی تازه دمش را از ایوان به ما تعارف میکرد. مدیر اداره، با اینکه از نظر سیاسی یا اعتقادی مخالف سرسخت ما بود، ولی یک جایی ما را کنار کشیده بود و گفته بود فلان جا حق با توست. یا همسایهی کوچه پشتی که لولهی آبمان به خانهشان نم داده، چند وقف پیش متوجه شده؛ اما چون میدانسته فعلاً دست ما تنگ است، چیزی نگفته است.
این چیزهای سادهی عامیانهی معمولی، خیلی وقتها نقل حرفهای پدران و مادران ما بود و خوبیها دهان به دهان میچرخید. نه اینکه غرغر نبود، نه اینکه کسی بدی نمیکرد، نه اینکه کسی زحمتی برای کسی دیگر نداشت، داشت اما همیشه خوبیها ماندگارتر بود. یکی اگر توی کوچه، یکی دیگر را میدید، یاد لطف و مهربانیاش میافتاد و گرم سلام میکرد.
حالا اما… ما از همدیگر، بدی بیشتر به یاد داریم. تندی و تیزی، بیمحلی، متلک، کم گذاشتن، کم هدیه دادن، احترام نکردن، لوسبازی درآوردن و… اینها بیشتر یادمان میماند. اینها در ذهنمان یک جوری ثبت میشود که انگار قرار است شب اول قبر، از همینها سؤال شود. یک جوری یادمان میماند که خودمان هم تعجب میکنیم.
الان در چتهای تلگرامی هم نظری اگر بیندازید، میبینید دلخوریها زود به زود ایجاد میشود. آدمهایی که همدیگر را میشناسند یا نمیشناسند، دارند دائم همدیگر را قضاوت میکنند. از هم میرنجند، و این رنجش اگرچه در فضای مجازی پیشآمده، در فضای حقیقی هم ادامهدار میشود و آدمها خط و ربط مناسبات فامیلی را به همین شیوه، دنبال میکنند.
مشکل اینجاست که ما هر کداممان در این قضیه دخیلیم. هیچ کداممان بیرون گود نیستیم. یعنی اصلاً خود ماییم که این اتفاقات را پیش میآوریم و از همدیگر میرنجیم و کدورت به دل میگیریم. این ماییم که کلماتمان تیز است. این ماییم که از هر حرکتی، بدیاش را میبینیم و قضاوتهای بعدی ما بر همین اساس است. این ماییم که تلخیم.
جهان پدر و مادرهای ما بزرگ بود؛ اما جهان ما کوچک است. خیلی کوچک. پدران ما با وجودی که رسانههای آن زمان، محدود بود و معدود اخبار جهان به گوششان میرسید، جهانشان بزرگ بود و ما با وجودی که در میان اخبار و رسانههای مختلف غرقیم و از همه چیز خبر داریم، جانمان کوچک است.
خدا میداند که فرزندان ما از ما بیشتر چه موضوعی را میشنوند و میفهمیند و مبنای فکریشان میشود: خوبیها یا بدیها؟! در کلمات ما، از خوبیهای آدمها بیشتر گفته میشود یا از بدیهای آنها؟! ما داریم چه بینشی را برای فرزندانمان به ارث میگذاریم؟