مقایسه رژیم پهلوی با دولتهای اموی و عباسی از نگاه حضرت امام(ره)
تفاوت بین رژیم پهلوی با رژیمهای سابق و دولت اموی و عباسی این بود که [در عین حال که] همه اینها در یک معنا مشترک بودند، و آن اینکه نمیخواستند اسلام آنطوری که هست تحقق پیدا بکند. هم بنیامیه این مطلب را میخواستند اسلام را حسب ظاهر قبول داشتند و در راه او هم کارهایی میکردند، و جماعت جمعه را همان سلاطینشان به جا میآوردند، هم بنیامیه، هم بنیعباس. لکن نمیخواستند آن اسلامی که پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآلهوسلمفرموده است و اهلبیتعلیهمالسلامآن را میشناختند نمیخواستند آن تحقق پیدا بکند؛ برای اینکه آن اسلام آن بود که خود پیغمبرصلیاللهعلیهوآلهوسلمو امیرالمؤمنینسلاماللهعلیهارأس آن بودند و زندگیشان آن بود، اینها میدیدند که اگر اسلام را به آن نحو بخواهند ارائه بدهند، به آنطوری که اهلبیتعلیهمالسلام میخواهند ارائه بدهند، اینها ارائه بدهند، خوب، نمیتوانند دیگر کاخ داشته باشند و آن مسائل. مردم در آن کوخها باشند؛ و آنها در آن کاخهای با عظمت باشند، که بعد از اینکه بعضیشان مردند، طلاهایشان را با کلنگ میشکستد و تقسیم میکردند! اسلام یک همچون عنوان سرمایهداری به آن معنایی که هست نمیپذیرد، اسلام قواعد دارد. آنها هم نمیخواستند آنطور باشد. لکن غیر از این رژیم اخیر هم، سلاطین که همهشان، سر تا تهشان، فاسد بودند، و گمان ندارم در تمامشان بتوانید پیدا بکنید به اندازه دو نفر، سه نفر پیدا بکنید که اینها یک اشخاص صحیحی بودند. آنهایی هم که بین شما معروف به «جنت مکان» هستند، آنها هم دوزخ مکان بودند! همانها بودند که پسر خودشان را کور کردند برای اینکه مبادا چه بشود،[1] و همان که معروف به «انوشیروان عادل»[2] است وقتی ظلمهایش را تاریخ میگوید روی تاریخ را سیاه کرده، لکن تا قبل از این رژیم اخیر، آن رژیمهای بنیامیه و بنیعباس و رژیمهای سلطنتی غالباً اسلام را به حسب ظاهر پذیرفته، و به حسب واقع نمیخواستند برای خودشان. میخواستند که مملکت اسلام را گسترش بدهند، برای اینکه نفوذ خودشان زیاد بشود. کشورگشایی کنند که نفوذ خودشان را زیاد کنند. هرچه را میخواستند، میخواستند برای خودشان و دارودسته خودشان باشد. لکن این رژیم فاسد ما برای دیگران میخواست! از اول که رضاخان آمد ایشان گفتند من یادم نیست،[3] و لیکن من یادم هست، و از اولش در مسائل بودم تا حالا از اولی که آمد و ابتدا با سالوسی[4] شروع کرد و رفتار کرد. وقتی که مستقر شد، اول هدف او اسلام بود، لکن نمیگفت هدف را، آن بود که او نباشد، البته به تعلیم دیگران، به تعلیم خارج. لکن از روحانیین شروع کرد. از مجالس وعظ و خطابه و روضه جلوگیری کرد. از اینجا شروع کردند، که بلکه موفق بشوند اساس را یعنی اساسی که خارجیها از آن میترسیدند، از بین ببرند.[5]