فریبکاری رضاخان و اشتباهات بزرگان در کلام حضرت امام (ره)

در طول سلطنت این سلسله یک اشتباهاتی شده است که خیلی موجب تأسف است. بعضی اشتباهات در زمان رضاشاه و بعضی هم در زمان حکومت این آقا. از اول که کودتا شد کودتای رضاشاه شد و با امر انگلیس‌ها این امر واقع شد اشتباه این بود که مردم را، آنهایی که اطلاعات داشتند و مسائل را می‌توانستند بفهمند، مردم را مطلع نکردند. رضاشاه هم همین کارهایی که بعضی از این کارهایی که این آدم می‌کند، در اوایل امرش شروع کرد. روضه‌خوانی شروع کرد. دستجات ارتش را در روز عاشورا «اینها را من خودم شاهدم یعنی یادم است» دسته‌های ارتش را روز عاشورا برای سینه‌زنی بیرون آورد. خودش در این تکیه‌هایی که در تهران بود راه می‌افتاد دوره، و به این تکیه‌ها یکی یکی می‌رفت. در آنجایی که بود روضه‌خوانی مفصل داشت. این سنخ حقه‌بازی‌هایی که حالا این دارد یک جور دیگر! او هم از اول با این سلاح وارد شد. و همان وقت هم اشخاص بودند که اطلاع بر این مسائل داشتند و می‌دانستند که این چه جور است. یکی از غفلت‌هایی که شده است این است که اینها شروع نکردند که به مردم، به ملت چهره او را نمایش بدهند. دنبال این کارهایی که ریاکارانه انجام داد، آن چهره دیگرش را نمایش داد که تمام پایگاه‌های مذهبی را تعطیل کرد؛ یعنی تمام تکیه‌ها و مجالس وعظ و خطابه و اینها را، تمام را بکلی تعطیل کرد که در تمام ایران دیگر یک مثلاً مجلس روضه‌خوانی، یک مجلس وعظ و خطابه نگذاشت بماند. و آن کارهایی که همه می‌دانید و کرد. باز در همان زمان یکی از اشتباهات این بود که مردم، یا آنهایی که باید مردم را آگاه کنند، پشتیبانی از «مدرس» نکردند. مدرس تنها مرد بزرگی بود که با او مقابله کرد و ایستاد و مخالفت کرد. و در مجلس هم بعضی‌ها موافق با مدرس بودند، و بعضی‌ها هم سرسخت مخالفت می‌کردند با مدرس. و در آن وقت، باز یک جناح‌هایی می‌توانستند که پشت سر مدرس را بگیرند و پشتیبانی کنند و اگر پشتیبانی کرده بودند، مدرس مردی بود که با منطق قوی و اطلاعات خوب و شجاعت و همه اینها موصوف بود و ممکن بود که در همان وقت شر این خانواده کنده بشود و نشد.      

به طوری که من نقل می‌کنم از کسی که او نقل می‌کرد از یک صاحب منصبی که همراه رضاشاه در این سفر موریسش بود که چمدان‌های جواهر همراه رضاشاه، جمع کرده بود اینها را که ببرد، به او گفتند بیا برو به جای دیگر. او خیال می‌کرد حالا می‌خواهند او را ببرند آنجا، و خوب آنجا برود در یک قصری مثلاً زندگی کند! جواهرها را حمل کردند و او گفته بود که وقتی «یعنی قصه‌ها نقل کرده بود او؛ یکی اینکه سر پلی که باید از آنجا دیگر عبور کنند ایستاد و گریه کرد گریه بی‌اثر» او را با همه جواهرات و چمدان‌های پر در یک کشتی‌ای بردند، و بعد از آن در میان دریا که رسیدند یک کشتی دیگری که مخصوص حمل دواب [حیوانات] بود آوردند و متصل کردند به این و گفتند برو تو! دید باید برود، رفت؛ و چمدان‌ها کو؟ گفتند می‌آورند آنها را. ایشان از آن راه رفت؛ و چمدان‌ها هم از آن طرف رفت! حالا پیش انگلیس‌ها خدا می‌داند حالا ایشان هم دارد می‌فرستد بله، او رفت. و اینکه موجب تأسف است، واقعاً موجب تأسف است، این است که مردم دیده بودند تعدیات رضا شاه را، یک چیزی نبود که دیگر مخفی باشد، من خودم شاهد این قضیه بودم که وقتی که سه مملکت، یعنی لشکر سه مملکت، ارتش سه مملکت دشمن به ایران حمله کرد و همه چیز در معرض خطر بود، وقتی که رضاشاه را اطلاع دادند که بردند، مردم شادی می‌کردند! کانّه به مقدم اینها شادی می‌کردند که اینها ولو دشمن هستند ولیکن از این بدتر نمی‌کنند! وقتی که یک شخصی، یک سلطانی، یک قدرتمندی، پشتوانه ملت را ندارد، این است که وقتی که می‌برند او را، وقتی که از آنجا بخواهد خارج بشود، عوض اینکه یک ملتی مثلاً یک انقلابی بکند که چرا، این ملت شادی می‌کند که خوب شد رفت؛ و واقعاً هم خوب شد رفت. اما آنچه تأسف دارد این است که اگر در آن وقت که متفقین آمدند و رضاشاه رفت، یک صدا بلند شده بود که ما پسرش را نمی‌خواهیم، نمی‌گذاشتند. این را آنها نصب کردند، خود شاه گفت، خود شاه نوشت این را منتها بعدش شنیدم که آن را حکش[1] کردند. این جمله را که «متفقین صلاح دیدند من باشم» این را حکش کردند. اگر آن وقت یک نفر، مثلاً از رجال، یک نفر از علما، یک جمعی از مردم، صدا کرده بودند که ما نمی‌خواهیم این سلسله را، اینها چه کردند با ما؛ پدرش چه کرد که این چه بکند. این یکی از غفلت‌هایی بود در تاریخ ایران که مسیر تاریخ ایران را اگر این غفلت نشده بود و برگردانده بود و ما حالا ابتلای به این صحبت‌ها اینجا نداشتیم؛ و نه من اینجا بوده و نه آقایان؛ همه سر کار خودشان در مملکت خودشان بودند. این غفلت بزرگ از رجال سیاسی و علما و عرض می‌کنم که سایر اقشار مملکت ما واقع شد، و این آدم را تحمیل کردند بر ما و دنباله‌اش را هم گرفتند که قدرتمندش کنند. از آن وقت تا حالا هم غفلت‌ها شده است. «قوام السلطنه»[2] می‌توانست این کارها را بکند لکن با غلفت‌ها، با ضعف نفس‌ها نکرد.  از او بالاتر «دکتر مصدق»[3] بود. قدرت دست دکتر مصدق آمد لکن اشتباهات هم داشت. او برای مملکت می‌خواست خدمت بکند لکن اشتباه هم داشت. یکی از اشتباهات این بود که آن وقتی که قدرت دستش آمد، این را خفه‌اش نکرد که تمام کند قضیه را. این کاری برای او نداشت آن وقت، هیچ‌کاری برای او نداشت، برای اینکه ارتش دست او بود، همه قدرت‌ها دست او بود، و این[4] هم این ارزش نداشت آن وقت. آن وقت اینطور نبود که این یک آدم قدرتمندی باشد… مثل بعد که شد. آن وقت ضعیف بود و زیر چنگال او بود لکن غفلتی شد. غفلتی دیگر اینکه مجلس را ایشان منحل کرد و یکی یکی وکلا را وادار کرد که بروید استعفا بدهید. وقتی استعفا دادند، یک طریق قانونی برای شده پیدا شد و آنکه بعد از اینکه مجلس نیست، تعیین نخست وزیر با شاه است؛ شاه تعیین کرد نخست وزیر را! این اشتباهی بود که از دکتر واقع شد. و دنبال آن این مرد را دوباره برگرداندند به ایران. به قول بعضی که «محمدرضا شاه رفت و رضا شاه آمد»! بعضی گفته بودند این را به دکتر که کار شما این شد که محمدرضا شاه رفت خوب، محمدرضا آن وقت یک آدم بی‌عرضه‌ای بود و تحت چنگال او بود او رفت و رضاشاه آمد یعنی یک نفر قلدر آمد. اینها آن وقت گفتند نمی‌دانستند که بعدها رضاشاه چنده آتشه است.[5] این هم یکی از اشتباهات بود که شده است. [6]      



[1]. حک: زایل کردن، ستردن.

[2]. احمد قوام «1252-1334 ه.ش» بارها نخست وزیر شد. قیام 30 تیر 1331 علیه صدارت وی بود.

[3]. محمد مصدق «1261-1346ه.ش» دولت او در 28 مرداد 1332 با کودتای آمریکایی سرنگون شد.

[4]. شاه

[5]. منظور، محمدرضا پهلوی است

[6]. صحیفه امام، ج 4، ص 368 تا 372.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته های مشابه