اهميّت به تربيت فرزندان

 

خانم نجمه السادات طباطبايي، در خاطره اي شيرين مي آورد: « علامه طباطبايي براي بچه ها خصوصاً دخترها ارزش بسيار قايل بود و دخترها را نعمت هاي خدا و تحفه هاي ارزنده مي دانست، مدام بچه ها را به آرامش و راستي دعوت مي کرد، ميل داشت آواي صوت قرآن در گوش کودکان طنين انداز شود . براي همين منظور قرآن را با صداي بلند تلاوت مي کرد؛ در فرصت هاي مناسب از روايات، مطالبي آموزنده نقل مي کرد و بر اين باور بود که اين برنامه براي بچه ها مفيد است؛ با کودکان بسيار مهربان و خوش رفتار بود و گاه مي شد که وقت زيادي را صرف بازي و سرگرم کردن آنان مي کرد، در عين حال حد کار را فراموش نمي کرد، که بچه ها لوس بار آيند؛ از سر و صداي فراوان فرزندان و نوه ها و نيز پر حرفي ها و سوالات مکرر آنان به هيچ عنوان ناراحت و خسته نمي شد.

در خانه هم توصيه مي کرد، مبادا در مقابل کودکان عکس العمل بدي نشان دهيد و به آنان چيزي بگوييد، بچه بايد آزاد باشد! در عين حال به ادب و تربيت نوباوگان توجه داشت و رفتار پدر و مادر را در تربيت آنان مؤثر مي دانست و عقيده داشت که حرف پدر و مادر نبايد در اين حالت دوگانگي شخصيت بچه ها را ناجور بار مي آورد. در رفتارشان با دخترها احترام و محبت افزون تري مشاهده مي شد و مي گفت به اين ها بايد محبت بيشتري شود، تا در زندگي آينده با نشاط باشند و بتوانند همسري خوب و مادري شايسته باشند، حتي نام دختران را با پسوند سادات صدا مي کرد و اظهار مي داشت:« حرمت دختر، مخصوصاً سيد، بايد حفظ شود! » همسرش عقيده داشت که دختر بايد در خانه کار کند، ولي علامه مي گفت:« به آن ها فشار نياور، آن ها اکنون بايد آرامش داشته باشند و هنوز موقع کار کردنشان فرا نرسيده است. »

دخترشان نقل کرده است:در مواقعي، غذايي طبخ مي کرديم که اشکال داشت، پدرم اصلاً به روي خودش نمي آورد و خيلي هم تعريف مي کرد. مادرم مي گفت، به اين ترتيب اين دخترها در کدام خانه مي توانند زندگي کنند؟ و پدرم مي گفتند: « اين ها امانت خدا هستند، هر چه آدم به اين ها احترام بگذارد، خدا و پيغمبر خوشحال مي شوند. » تربيت ما منحصراً در هنگام کودکي صورت نگرفت، من پس از ازدواج هم هميشه از رهنمودهاي پدرم بهره مند مي شدم، مثلاً اوايل ازدواج هر وقت به خانه پدرم مي رفتم، عوض اين که بپرسند وضعيت چه طور است؟ فقط سفارش مي کردند: « مبادا، کاري کني که موجبات ناراحتي مادر شوهرت را فراهم کني که خدا از تو نمي گذرد! »

علاقه ي ايشان به فرزندانشان زياد بود. در سال هاي اخير که ما در تهران اقامت داشتيم، من هفته اي دو سه بار به ايشان سر مي زدم، ولي مشخص نبود که چه وقت هايي مي روم، منتها هر وقت مي رفتم، خانمشان (همسر دوم علامه) مي گفتند: که پدرت سه چهار ساعت است که اين جا قدم مي زند و منتظر توست. وقتي مي پرسيدم: از کجا مي دانستيد که من مي آيم؟ پدرم جواب مشخصي نمي دادند و بالاخره هم نفهميديم چه طور مي دانستند که من چه وقت به آن جا مي روم؟ فرزند علامه در ادامه اضافه مي کند:پدرم مي گفت:« اگر زن اهميت نداشت، خدا نسل دوازده امام را از نسل حضرت زهرا(سلام الله عليها) قرار نمي داد! واقعاً اگر زن خوب باشد، مي تواند عالم را گلستان کند؛ و اگر بد باشد، عالم را جهنم مي کند. »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته های مشابه